امروز از صبح توی خونه بودم و نشستم پای لب تاپ و کارهای عقب افتاده!
بعدازظهر که شد خیلی دلم میخواست برم یه جایی و حوصلم سر رفته بود تا اینکه دوستم زنگ زد که کارم داره و میخواد بیاد خونمون گفتم بیا هستم.
وقتی داشت میرفت گفت دارم میرم روضه خونه فلانی نمیای؟ منم که از خدا خواسته و دلم لک زده بود واسه درد و دل کردن و بغضی که توی گلوم بود و دلم میخواست بترکه.
وقتی رسیدیم دیدم تقریبا شلوغه و به سختی یه جایی پیدا کردیم که بشینیم. به زور خودمونو جا دادیم بین جمعیت. حاج آقا که داشت حرف میزد و از حضرت زهرا(س) میگفت و پچ پچ کردنای دوستم نمیذاشت که درست بفهمم چی میگه .
کم کم انقدر شلوغ شده بود که دیگه نمیشد نفس کشید و خیلی هوای اتاق گرم شده بود. توی این فکر بودم که چرا با اینکه خیلی خونشون بزرگ نیس ولی هر سال دارن روضه میگیرن و این همه آدم میان و به سختی جاشون میشه.
همون موقع از خدا یه خونه بزرگ خواستم و توی دلم گفتم بزرگ باشه چون میخوام هر ماه روضه بگیرم حتی یه شب ! حتما کسی که هر سال روضه میگیره یه برکتی دیده یه معجزه واسش داشته که داره ادامه میده. توی همین فکر بودم که یهو دوستم گفت: اینجا بجز دهه فاطمیه هر هفته روضه دارن خونشون. اون لحظه بود که یقین پیدا کردم و محکمتر حرف دلمو به خدا گفتم و ازش خونه بزرگ خواستم.
گاهی وقتا باید خواسته دل رو به یه چیزایی گره زد و مثلا به خدا بگی خونه بزرگ میخوام تا بتونم روضه بگیرم. این خیلی حس خوبی بهم میده ولی باید یادم بمونه که دارم قول میدم و سر قولم باشم.
یه چیزی آرومم میکنه اینکه باید خواسته های دلمو فقط به خدا بگم و میدونم تک تک اونا رو میشنوه و خودش میدونه. یه وقتایی اونقدر خسته میشم و کم میارم میگم پس کِی؟ چرا نمیدی؟
بعدش کلی به خودم غر میزنم که چرا این حرفا رو زدم، حتما خدا بهتر میدونه چه موقع چیو بده و چیو بگیره . من با عقل و دلم میفهمم ولی اون خداست و خودش حکیمه .
با خودم گفتم چقدر خوبه که نتیجه کارهامو بدم دست خودش و دیگه منتظر نتیجه دلخواهم نباشم چون خالق من میدونه چی واسم بهتره و صلاح منو میدونه.
خدا جونم ممنونم که هوامو داری .
والسلام.
.
به وقت #1 بهمنماه
درباره این سایت